-
تولد عزیزم
پنجشنبه 20 دیماه سال 1386 12:17
امروز روز تولد عزیزترین با وفاترین و بهترینم . زرد و نیلی و بنفش سبز و آبی و کبود با بنفشه ها نشسته ام سالهای سال صیحهای زود در کنار چشمه سحر سر نهاده روی شانه های یکدگر گیسوان خیس شان به دست باد چهره ها نهفته در پناه سایه های شرم رنگ ها شکفته در زلال عطرهای گرم می ترواد از سکوت دلپذیرشان بهترین ترانه بهترین سرود مخمل...
-
Nice note
پنجشنبه 6 دیماه سال 1386 14:09
What if....... چی میشد اگه.......؟ God couldn't take the time to Bless us today because we could not take the time to thank Him yesterday خداوند نمیتونست امروزوقتی رو برای عطاکردن نعمت به ما اختصاص بده چون ما دیروز زمانی را برای تشکر کردن ازاو اختصاص ندادیم . What if........ چی میشد اگه.......؟ God decided to stop...
-
بوسه و آتش
چهارشنبه 5 دیماه سال 1386 11:19
در همه عالم کسی به یاد ندارد نغمه سرایی که یک ترانه بخواند تنها با یک ترانه در همه ی عمر نامش اینگونه جاودانه بماند *** صبح که در شهر، آن ترانه درخشید نرمی مهتاب داشت، گرمی خورشید بانگ: هزارآفرین! زهرجا بر شد شور و سروری به جان مردم بخشید *** نغمه، پیامی ز عشق بود و ز پیکار مشعل شب های رهروان فداکار شعله بر افروختن...
-
شراب شعر چشمهای تو
چهارشنبه 21 آذرماه سال 1386 16:24
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد همه اندیشه ام اندیشه فرداست وجودم از تمنای تو سرشار است زمان در بستر شب خواب و بیدار است هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز رود آنجا که می یافتند کولی های جادو گیسوش شب را همان جا ها که شب ها در رواق کهکشان ها خود می سوزند همان جاها که اختر ها به بام...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 آبانماه سال 1386 15:33
وقتی تو نیستی، خورشید تابناک، شاید دگر درخشش خود را، و کهکشان پیر گردش خود را از یاد میبرد. و هر گیاه، از رویش نباتی خود، بیگانه می شود. و آن پرنده ای، کز شاخه انار پریده، پرواز را، هر چند پر گشوده، - فراموش میکند . آن برگ زرد بید که با باد، تا سطح رود قصد سفر داشت . قانون جذب و جاذبه را در بسیط خاک مخدوش می کند ....
-
عشق
سهشنبه 6 شهریورماه سال 1386 20:22
عشق هرجا رو کند آنجا خوش است گر به دریا افکند دریا خوش است گر بسوزاند در آتش دلکش است ای خوشا آن دل که در این آتش است تا بینی عشق را ایینه وار آتشی از جان خاموشت برآر هر چه می خواهی به دنیا نگر دشمنی از خود نداری سخت تر عشق پیروزت کند بر خویشتن عشق آتش می زند در ما و من عشق را دریاب و خود را واگذار تا بیابی جان نو...
-
گل امید
شنبه 2 دیماه سال 1385 12:48
هوا هوای بهار است و باده باده ناب به خنده خنده بنوشیم و جرعه جرعه شراب در این پیاله ندانم چه ریختی پیداست که خوش به جان هم افتاده اند آتش و آب فرشته روی من ای آفتاب صبح بهار مرا به جامی از این آب آتشین دریاب به جام هستی ما ای شراب عشق بجوش به بزم ساده ما ای چراغ ماه بتاب گل امید من امشب شکفته در بر من بیا و یک نفس ای...
-
غروب پاییز
چهارشنبه 19 مهرماه سال 1385 13:11
دلم خون شد از این افسرده پاییز از این افسرده پاییز غم انگیز غروبی سخت محنت بار دارد همه درد است و با دل کار دارد شرنگ افزای رنج زندگانی ست غم او چون غم من جاودانی ست افق در موج اشک و خون نشسته شرابش ریخته جامش شکسته گل و گلزار را چین بر جبین است نگاه گل نگاه واپسین است پرستوهایی وحشی بال در بال امید مبهمی را کرده...
-
My mom
سهشنبه 6 تیرماه سال 1385 09:44
My mom only had one eye. I hated her... she was such an embarrassment. مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود She cooked for students & teachers to support the family. اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت There was this one day during...
-
اما اگر بهار نیاید ...
شنبه 3 تیرماه سال 1385 18:04
با آن که حرفهای مرا باد با ابرهای سوخته پرواز می دهد با لحظه های من همه مغموم در شهرتان غریب رها میکنم هنوز این حسرت این ترانه معصوم ای با شبم نشسته چو مهتاب با من سخن بگوی نه با ابر در اشک من نگر نه به مرداب با خود به دوردست غروبم ببر که باز قلبم ز هیبت شب گریه کرده ساز خرداد را به شادی گشتن در باغ چشمهای تو خواهم من...
-
ای امید نا امیدی های من
چهارشنبه 10 خردادماه سال 1385 08:10
بر تن خورشید می پیچد به ناز چادر نیلوفری رنگ غروب تک درختی خشک در پهنای دشت تشنه می ماند در این تنگ غروب از کبود آسمان های روشنی می گریزد جانب آفاق دور در افق بر لاله سرخ شفق می چکد از ابرها باران نور می گشاید دود شب آغوش خویش زندگی را تنگ می گیرد به بر باد وحشی می دود در کوچه ها تیرگی سر می شکد از بام و در شهر می...
-
کوچ
سهشنبه 2 خردادماه سال 1385 09:20
بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد به کوه خواهد زد به غار خواهد رفت تو کودکانت را بر سینه می فشاری گرم و همسرت را چون کولیان خانه به دوش میان آتش و خون می کشانی از دنبال و پیش پای تو از انفجارهای مهیب دهان دوزخ وحشت گشوده خواهد شد و شهر ها همه در دود و شعله خواهد سوخت و آشیان ها بر روی خاک خواهد ریخت و آرزوها در زیر...
-
سودای محال
دوشنبه 1 خردادماه سال 1385 09:09
شب گذشت و سحر فراز آمد دیده ی من هنوز بیدار است در دلم چنگ می زند ، اندوه جانم از فرط رنج ، بیمار است شب گذشت و کسی نمی داند که گذشتش چه کرد با دل من آن سر انگشت ها که عقل گشود نگشود ، ای دریغ ، مشکل من چیست این آرزوی سر در گم که به پای خیال می بندم ؟ ز چه پیرایه های گوناگون به عروس محال می بندم ؟ همچو خاکسترم به باد...
-
مثل دریا
دوشنبه 1 خردادماه سال 1385 08:44
مثل آبی ، مثل دریا مثل اون پرنده ای که پر زده تو دل ابرا مثل چشمه تو زلالی؛ مثل شبنم روی گلها برای صحرای تشنه تو مثال آب و بادی قد کوهی ، قد قلعه چه عظیمی ، چه بزرگی برق رعدت حیرت انگیز وصف حالت شعف انگیز . مثل بارون که میباره روی ناودون تیک تیکت شبیهه آهنگ بهاری ؛ روح نوازه نغمه هایت ، مثل چهچهه قناری. تومثال قطره...
-
نجواها
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1385 16:28
رُستنیها کم نیست من و تو کم بودیم خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم گفتنیها کم نیست من و تو کم گفتیم مثل هذیان دم مرگ از آغاز چنین درهم و برهم گفتیم دیدنیها کم نیست من و تو کم دیدیم بی سبب از پاییز جای میلاد اقاقیها را پرسیدیم چیدنیها کم نیست من و تو کم چیدیم وقت گل دادن عشق روی دار قالی بی سبب حتی پرتاب گل سرخی را...
-
و اینک آن عاشق وار
دوشنبه 10 بهمنماه سال 1384 14:26
به شب شبانه دیگر ز شهر می رفتیم ستارگان مشایع بودند ستارگان قدیم فراز آمده از شهر پاک آبی خود و فوج فوج که از اوج شب نظاره گران کبوتران برفی بودند سپید پوشان ارواح رفتگان به ما نگران و اهتزاز پر اندوه دستمال سفید و اشکهاشان باران نور و مروارید جواهری که نثار من و تو می کردند ولی تلا لو لبخند تو جواهر من و اشک شوق تو...
-
بی تو خاکسترم
دوشنبه 10 بهمنماه سال 1384 14:23
بی تو خاکسترم بی تو ای دوست بی تو تنها و خاموش مهری افسرده را بسترم بی تو در آسمان اخترانند دیدگان شررخیز دیوان بی تو نیلوفران آذرانند بی تو خاکسترم بی تو ای دوست بی تو این چشمه سار شب آرام چشم گریزنده ی آهوانست بی تو این دشت سرشار دوزخ جاودانست بی تو مهتاب تنهای دشتم بی تو خورشید سرد غروبم بی تو نام و بی سرگذشتم بی...
-
آیا تو را پاسخی هست ؟
چهارشنبه 28 دیماه سال 1384 13:47
ابر است و باران و باران پایان خواب زمستانی باغ آغاز بیداری جویباران سالی چه دشوار سالی بر تو گذشت و توخاموش از هیچ آواز و از هیچ شوری بر خود نلرزیدی و شور و شعری در چنگ فریاد تو پنجه نفکند آن لحظه هایی که چون موج می بردت از خویش بی خویش در کوچه های نگارین تاریخ وقتی که بر چوبه ی دار مردی به لبخند خود صبح را فتح می کرد...
-
اشکی در گذرگاه تاریخ
سهشنبه 6 دیماه سال 1384 08:43
از همان روزی که دست حضرت قابیل گشت آلوده به خون حضرت هابیل از همان روزی که فرزندان آدم زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید آدمیت مرد گرچه آدم زنده بود از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند آدمیت مرده بود بعد دنیا هی پر از آدم شد و این اسباب گشت و گشت قرنها از مرگ...
-
بهترین بهترین من
سهشنبه 6 دیماه سال 1384 08:41
زرد و نیلی و بنفش سبز و آبی و کبود با بنفشه ها نشسته ام سالهای سال صیحهای زود در کنار چشمه سحر سر نهاده روی شانه های یکدگر گیسوان خیس شان به دست باد چهره ها نهفته در پناه سایه های شرم رنگ ها شکفته در زلال عطرهای گرم می ترواد از سکوت دلپذیرشان بهترین ترانه بهترین سرود مخمل نگاه این بنفشه ها می برد مرا سبک تر از نسیم از...
-
مشکل کجاست
پنجشنبه 10 آذرماه سال 1384 10:28
هم سخن بسیار دیدم همره همدل کجاست عالم از دیوانه پر شد مردم عاقل کجاست از خدابرگشتگان همراز اهریمن شدند دشمن حق می خروشد دشمن باطل کجاست همرهان رفتند و ره باریک و مقصد ناپدید من به یاران کی رسم ای رهروان منزل کجاست موج می کوبد به کشتی می کند دریا خروش در دل شب راه را گم کرده ام ساحل کجاست این گواهان جمله سود خویش می...
-
فرهاد یکه تاز
چهارشنبه 9 آذرماه سال 1384 11:38
در سوختن دلیرم در نغمه یکه تازم چنگم که میخروشم شمعم که می گدازم با بال نغمه هر صبح بر آسمان شوقم با چنگ زهره هر شب در عرش اهتزازم پروانه می گریزد از آتش درونم شمعست و اشک حسرت هنگام سوز و سازم خوش دولتیست آن دم کز عشق و شور و مستی در حالت دعایم در خلوت نیازم کی می رود ز یادم آن جذبه ها که گاهی با ندبه در سکوتم با...
-
بهاری پر از ارغوان
یکشنبه 22 آبانماه سال 1384 15:51
تو را دارم ای گل جهان با من است تو تا با منی جان جان با من است چو می تابد از دور پیشانی ات کران تا کران آسمان با من است چو خندان به سوی من آیی به مهر بهاری پر از ارغوان با من است کنار تو هر لحظه گویم به خویش که خوشبختی بی کران با من است روانم بیاساید از هر غمی چو بینم که مهرت روان با من است چه غم دارم از تلخی روزگار...
-
گریه ای در شب
شنبه 21 آبانماه سال 1384 10:15
مردم نمیدانند پشت چهره من ـ یکمرد خشماگین درد آلوده خفته است مردم ز لبخندم نمیخوانند حرفی تا آنکه دانند ـ بس گریه ها در خنده تلخم نهفته است وز دولت باران اشکم ـ گلهای غم در جان غمگینم شکفته است *** من هیچگه بر درد « خود » زاری نکردم اندوه من، اندوه پست « آب و نان »نیست این اشکها بی امان از تو پنهان ـ جز گریه بر سوک...
-
گردش سایه ها
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1384 13:32
انجیر کهن سر زندگی اش رامی گسترد زمین باران را صدا می زند گردش ماهی آب را می شیارد باد میگذرد چلچله می چرخد و نگاه من کم می شود ماهی زنجیری آب است و من زنجیری رنج نگاهت خاک شدنی لبخندت پلاسیدنی است سایه را بر تو فرو افکنده ام تا بت من شوی نزدیک تو می آیم بوی بیابان می شنوم : به تو می رسم تنها می شوم کنار توتنهاتر...
-
درود آسمانی ها
یکشنبه 15 آبانماه سال 1384 16:11
زبانم بسته ای یاران کجا شد همزبانی ها دریغا دست گرمی کو چه شد آن مهربانی ها چه می جویی ره بستان تو ای بلبل که آخر شد بهار گلفشانی ها صفای نغمه خوانی ها عسل در جام کن ساقی که از مستان این مجلس به جز تلخی نمی بینم چه شد شیرین زبانی ها گره از ابروان برچین لبت را شهد باران کن به نخوت پیش ما منشین چه سودا از سرگردانی ها...
-
قیامتی و انابتی
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1384 11:17
زمین چاک شده کوه بگداخته فلک بر زمین آتش انداخته به پا خاست هنگامه ی رستخیز همه دیده ها سرخ و خونابه ریز قریا و پروین به هم ریخته همه عقد منظومه بگسیخته پراکنده مردم چو پروانه ها چو موران که دورند از لانه ها ستاره فرو ریزد از آسمان بمیرد زمین و نماند زمان سراسیمه در کوه و صحرا وحوش ز اعماق دریا برآید خروش دمیده بسی...
-
من و سکوت ومرگ
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1384 11:12
میانِ واحه سرسبزی از نگاهِ کویر من و سکوت و مرگ وشاخه ای ازسدر سه روز رقصیدیم. سکوت می خندید و مرگ درطپشِ بی قرار و تند نفس سه بار بوسه به لبهایِ خنده او زد. و من سه بار تمام سوار گیسویِ سیالِ سکرِ عطرِ سدر به ناکجا رفتم. به سومین شب بود سکوت آمد و بر بسترم دراز کشید به عشوه با من گفت: که طعمِ بوسه مرگ چقدر تکراری...
-
گنهکاری در محراب
دوشنبه 9 آبانماه سال 1384 09:51
سر به محراب تو ساید شرمگین مردی گنه آلود ای خدا بشنو نوای بنده ای آلوده دامان را غمگسارا! سینه ام از غم گرانبارست مهربانا! خلوتم از گریه لبریزست ای خدا! تنها تو می بینی بجانم اشک پنهان را پاک یزدانا! با همه آلوده دامانی- روح من پاکست و ذوق بندگی دارم گرزیانمندم بعمری ازگنهکاری در کفم سرمایه شرمندگی دارم *** ای چراغ...
-
میهمان گل
شنبه 7 آبانماه سال 1384 08:51
در فصل گل چو بلبل مستم به جان گل لبخند می زنم چو بیابم نشان گل در جشن باغ خنده ی گل را عزیز دار شادی گزین که دیر نپاید زمان گل در بستری ز عطر بخواباندت به ناز یک شب اگر به باغ شوی میهمان گل گل را مچین ز شاخه که گریان شود بهار با گل وفا کنید شما را به جان گل آغوش خویش بستر بلبل کند ز مهر ای جان من فدای دل مهربان گل...