عشق هرجا رو کند آنجا خوش است
گر به دریا افکند دریا خوش است
گر بسوزاند در آتش دلکش است
ای خوشا آن دل که در این آتش است
تا بینی عشق را ایینه وار
آتشی از جان خاموشت برآر
هر چه می خواهی به دنیا نگر
دشمنی از خود نداری سخت تر
عشق پیروزت کند بر خویشتن
عشق آتش می زند در ما و من
عشق را دریاب و خود را واگذار
تا بیابی جان نو خورشیدوار
عشق هستی زا و روح افزا بود
هر چه فرمان می دهد زیبا بود
بهانه زندگیم
زیباترین بهانه لحظه های زندگی ام
نمی دانم وقتی که آرام در نگاهم نشستی
شاد باشم یا غمگین
به برکت وجود تو بود که طعم زندگی را چشیدم
نگاهم که به آینه گره می خورد
جمع شدن قطره قطره تو را دیدم
و اینکه آماده باش برای جدایی
باید رها شوی بر پهنای صورتم بغلتی
و شادمانه مرا در این سوگ تنهایم بیشتر فرو بری
بهانه چشمهایم
کمی آرام تر از دیدگانم جدا شو
تا من هم به پاس مهربانی ات
قطره ای دیگر نثارت کنم
نمی دانم اگر روزی نیایی
کدامین دست
گونه های خشکیده مرا سیراب می کند
بهانه زندگیم
غم هات کوتاه
عشق هستی زا و روح افزا بود
هر چه فرمان می دهد زیبا بود
ژس چرا واسه من همش زجر شده؟چرا معشئق من منو دوس نداره؟چرا براش مهم نیستم
تویی که زیبایی