دروغکوی من منو شکست

پرم از بوی رسیدن
پرم از بوی پرنده
تو پر از بوی توقف
تو مث سم کشنده

تو دروغی.حتی دیوقصه بد نیست مث تو
کشتن باغچه رو پاییزهم بلد نیست مث تو


حالا از خالی ترین غروب پاییزی پرم
نمی تونم با دو دستم بدی هاتو بشمرم
تو دروغی مث پهلوونای شهر فرنگ
مث گرگی که کلاه قرمزی قصه رو خورد
مث آوازخروس قندی که زودی آب می شد
مث اسب چوبی که مارو به هیچ جا نمی برد

تو دروغی.حتی دیوقصه بد نیست مث تو
کشتن باغچه رو پاییزهم بلد نیست مث تو

طفلکی من که چه ساده به عذاب ما نشسته
طفلکی این من بی من .بی تو بدجوری شکسته
کاشکی چشمات واسه پرپر زدنم گریه می کرد
تن تازت واسه زخمای تنم گریه می کرد
کاشکی چشمات توی تاریکی به دادم می رسید
واسه بی حجله عروسی که منم گریه می کرد.....

شعر از : شهیار قنبری