من و سکوت ومرگ

میانِ واحه سرسبزی از نگاهِ کویر
من و سکوت و مرگ
وشاخه ای ازسدر
سه روز رقصیدیم.
سکوت می خندید
و مرگ
درطپشِ بی قرار و تند نفس
سه بار بوسه به لبهایِ خنده او زد.
و من سه بار تمام
سوار گیسویِ سیالِ سکرِ عطرِ سدر
به ناکجا رفتم.
 
به سومین شب بود
سکوت آمد و بر بسترم دراز کشید
به عشوه با من گفت:
که طعمِ بوسه مرگ
چقدر تکراری است.
بیا و تا خواب است
 تو نیز از لبِ خندانِ خنده هایِ من
 ستاره ای برچین. . . .
 
********
من و سکوت
 سه سال است
درخیالِ کویر
تمام شنها را
به جانِ خار قسم می دهیم ، ردی از
نگاهِ مرگ
و عطرِ غریبِ شاخه سدر
نشانمان بدهند.

گنهکاری در محراب

سر به محراب تو ساید شرمگین مردی گنه آلود

ای خدا بشنو نوای بنده ای آلوده دامان را

غمگسارا! سینه ام از غم گرانبارست

مهربانا! خلوتم از گریه لبریزست

ای خدا! تنها تو می بینی بجانم اشک پنهان را

پاک یزدانا!

با همه آلوده دامانی-

روح من پاکست و ذوق بندگی دارم

گرزیانمندم بعمری ازگنهکاری

در کفم سرمایه شرمندگی دارم

***

ای چراغ شام تار بینوایان!

در کویر تیرگیها رهنوردی پیر و رنجورم

دیده ام هر جا که میچرخد نشان از کورسوئی نیست

سینه مالان میخزم بر خار و خارا سنگ این وادی-

میزنم فریاد،اما ضجه ام را بازگوئی نیست.

***

ایزدا!پاک آفرینا!بی همانندا!

جان پاکم سوی تو پر میکشد چون مرغ دست آموز

آنکه می پیچد بپای جان من ابلیس نادانیست

راز پوشا! من سیه روئی پشیمانم

هر سر موی سیاهم آیه شام سیه روئیست

رشته موی سپیدم پرتو صبح پشیمانیست

***

 زندگی بخشا!

هر زمان از مرگ یاد آرم ـ

بند بند استخوانم می کشد فریاد از وحشت

ز آنکه جز آلودگی ره توشهای در عمق جانم نیست

وای اگر با این تهیدستی بدرگاه تو روی آرم

گر تهیدست و گنهکارم،پشیمانم

جز زبان اشک خجلت ،ترجمانم نیست.

***

روز و شب دست دعا بر آسمان دارم-

تا بباری بر کویر جان من بارای رحمت را

من تو رامیخواهم ازتو ای همه خوبی!

عشق خود رادردلم بیدار کن نه شوق جنت را

***

ای خدای کهکشانها!

تا ببینم در سکوتی سرد و سنگین آسمانت را-

نیمه شبها دیده میدوزم به اخترهای نورانی

تادیار کهکشانها میپرم با بال اندیشه-

لیک من میمانم و اندیشه و اقلیم حیرانی

***

در درون جان من باغی ز توحید است،اما حیف-

گلبنانش از غبار معصیت ها سخت پژمرده است

وز سموم بس گنه، این باغ، افسرده است

تا بشوید گرد را از چهره این باغ-

بر سرم گسترده کن ای مهربان! ابر هدایت را

تا یخشکد بوستان جان من در آتش غفلت-

برمگیر از پهندشت خاطرم چتر عنایت را

***

کردگارا!

گفتگوی با تو عطر آگین کند موج نفسها را

آنچه خرم میکند گلزار دل را،گفتگو با تست

نیمه شبها دوست میدارم بدرگاهت نیایش را

ندبه من میدواند بررخم باران اشک شرم-

تا بدین باران شکوفاتر کند باغ ستایش را

***

ای سخن را زندگی از تو!

من بجام شعر خود ریزم شراب واژه ها را،گرم-

تا ببخشم مستی پاکی بجان بندگان تو

بی نیازا! شرمگین مردی تهی دستم

آنچه دارم در خور تقدیم،شعر واشک خود بر آستان تو؟

***

سر به محراب تو ساید شرمگین مردی گنه آلود

ای خدا! بشنو نوای بندهای آلوده دامان را

غمگسارا! سینه ام از غم گرانبارست

مهربانا! خلوتم ازگریه لبریزست

ای خدا! تنها تو می بینی بجانم اشک پنهان را

 

*****

 

میهمان گل

در فصل گل چو بلبل مستم به جان گل
لبخند می زنم چو بیابم نشان گل
در جشن باغ خنده ی گل را عزیز دار
شادی گزین که دیر نپاید زمان گل
در بستری ز عطر بخواباندت به ناز
یک شب اگر به باغ شوی میهمان گل
گل را مچین ز شاخه که گریان شود بهار
با گل وفا کنید شما را به جان گل
آغوش خویش بستر بلبل کند ز مهر
ای جان من فدای دل مهربان گل
وقتی تگرگ می شکند جام لاله را
از داغ او به گریه فتد باغبان گل
گوید که عمر می گذرد با شتاب باد
بشنو حدیث رفتن خود از زبان گل
گر عاشقی بیا و ببین لطف عشق را
شبنم چه نرم بوسه زند بر دهان گل
الماس دانه دانه ی شبنم به گل نگر
بس دیدنیست چهره ی گوهر نشان گل
دست بهار گوهر باران صبح را
همچون نگین نشانده چه زیبا میان گل
به به چه دلرباست که ماهی در آفتاب
زلف بلند خویش کند سایبان گل
کو شهرزاد عنچه لبم در شب بهار ؟
تا بشنوم به بوسه از او داستان گل