"تو را بر دیده من جاست ".گفتم.
که این جوی و تو سروی. راست گفتم
زمن پرسید: هرگز می کنی خواب؟
"نکردم این گنه شب راست." گفتم
لبت گفت:"از توام جان است درخواست."
"مرا از توست این در خواست ."گفتم
دهانت با دلم گفتا:"کجایی
که پیدا نیستی؟""پیداست ." گفتم
"به تنهایی به سر چون می بری"گفت
"خیالت روزو شب با ماست."گفتم
"دلت کو؟"گفت"تا با من سپاری."
"اگر دل نیست جان بر جاست ."گفتم