بیوفا

وه چه خوب آمدی صفا کردی
چه عجب شد که یاد ما کردی؟
ای بسا آرزوت می‌کردم
خوب شد آمدی صفا کردی
آفتاب از کدام سمت دمید
که تو امروز یاد ما کردی؟
از چه دستی سحر بلند شدی
که تفقد به بینوا کردی؟
شب مگر خواب تازه‌ای دیدی
که سحر یاد آشنا کردی؟
بیوفایی مگر چه عیبی داشت
که پشیمان شدی وفا کردی؟
هیچ دانی که اندرین مدت
از فراقت به ما چها کردی؟
با تو هیچ آشتی نخواهم کرد
از همان ره که امدی برگرد

دروغکوی من منو شکست

پرم از بوی رسیدن
پرم از بوی پرنده
تو پر از بوی توقف
تو مث سم کشنده

تو دروغی.حتی دیوقصه بد نیست مث تو
کشتن باغچه رو پاییزهم بلد نیست مث تو


حالا از خالی ترین غروب پاییزی پرم
نمی تونم با دو دستم بدی هاتو بشمرم
تو دروغی مث پهلوونای شهر فرنگ
مث گرگی که کلاه قرمزی قصه رو خورد
مث آوازخروس قندی که زودی آب می شد
مث اسب چوبی که مارو به هیچ جا نمی برد

تو دروغی.حتی دیوقصه بد نیست مث تو
کشتن باغچه رو پاییزهم بلد نیست مث تو

طفلکی من که چه ساده به عذاب ما نشسته
طفلکی این من بی من .بی تو بدجوری شکسته
کاشکی چشمات واسه پرپر زدنم گریه می کرد
تن تازت واسه زخمای تنم گریه می کرد
کاشکی چشمات توی تاریکی به دادم می رسید
واسه بی حجله عروسی که منم گریه می کرد.....

شعر از : شهیار قنبری

یادته یه روز بهم گفتی هر وقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون که نکنه نامردی اشکاتو ببینه و بهت بخنده....گفتم اگه بارون نیومد چی؟گفتی اگه چشمای قشنگ تو بباره آسمون گریش میگیره....گفتم یک خاهش دارم:وقتی آسمون چشمام خواست بباره تنهام نذار.گفتی بهم چشم.حالا امروز من دارم گریه میکنم نه آسمون میباره و نه  تو  کنار منی

در عمق چشمان زیبای تو مفهومیست به نام عشق که در قلبت نهفته

دستان تو تنها دستان آشنا با من است،چشمان تو تنها آشنا با من است،زان پس بدان خاک را برای تو گل می کنم،دنیا را برای تو گلستان میکنم

من زیبایی را در تو حس کردم.من عشق را با تو باور کردم.من درخت زندگیم را با بوسه های تو تزئین کردم.من از وجود تو بال پرواز بدست آوردم،حالا در آسمانم تا ستاره ها را بچینم و به دور گردنت بیاندازم.من تو را دوست دارم تو چطور؟

۱.مرا ببخش زیرا وقتی کوله بار غمها و ناراحتی هایت را به دوش انداختم و آنها را دیدیم.دیدم که این غمها و دردها همان غمهایی است که من برای تو درست کرده ام

  ۲. عشق مثل آب می مونه که می تونی توی دستت قایمش کنی آخرش یه روز دستت رو باز می کنی میبینی نیست.قطره قطره چکیده بی آنکه بفهمی اما دستت پر از خاطره هاست

یک شب یک ستاره از آسمون افتاد تو دستم بهم گفت دنیارو می خوای یا عشق رو ؟ بهش گفتم هیچ کدوم.گفت چرا ؟آخه من یک عشق دارم که خودش یک دنیاست،دوستت دارم